خودم برايش ميگويم ......
خودم برايش ميگويم ...... چند روز پيش دختر کوچولوي سه سالهي يکي از دوستانم که اومده بود خونه ي ما با ديدن سوسک در آشپزخانه ما ذوق کرد و جلو رفت تا با دست کوچکش سوسک را ناز کند مامانش گفت خونه جديدمون پر از سوسک بود وقتي اين به دنيا آمد براي اين که اذيت نشه هر روز رفتيم با سوسکها حرف زديم و بازي کرديم. آورديم و آنها را شريک کرديم در روزمرگيهايمان گفتيم قانون خانه را عوض کنيم طوري که سوسک ديگر باعث چندش و وحشت و ناآرامي ما نباشد ولي من چه؟؟هنوز... ترس هاي کودکي ام پا برجاست ناخوابي هاي من و شنيده هايي از ديو و غول کاش بيشتر از صورت مهربان خدا مي گفتند ========================...
نویسنده :
مامان خورشید
8:08